جدول جو
جدول جو

معنی سینه سو - جستجوی لغت در جدول جو

سینه سو
سینه خیز رفتن، خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سینه کش
تصویر سینه کش
جای پهن و هموار در دامنۀ کوه مثلاً سینه کش کوه
سینه کش آفتاب: کنایه از جای رو به آفتاب، جای مسطح که خورشید بر آن بتابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه رو
تصویر سیاه رو
کسی که چهره اش سیاه باشد، کنایه از عاصی، گناهکار، رسوا، شرمنده، روسیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه سوز
تصویر سینه سوز
غم و اندوه سخت که دل را آزرده سازد، سوزانندۀ سینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینه جو
تصویر کینه جو
انتقام جو، کسی که به دنبال انتقام است، کینه خوٰاه، کینه کش، پرکین، کینه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه زن
تصویر سینه زن
کسی که در ایام عزاداری با دست بر سینۀ خود بزند و عزاداری کند
فرهنگ فارسی عمید
(هََ جَ تَ / تِ)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود:
چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید
شوکت شده از بس که گران بار نگاهم.
محمد اسحاق شوکت (از آنندراج).
- سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین).
- سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ سَرْوْ)
نوعی از سرو و آنرا سرو سیاه گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پوشندۀسینه. آنچه سینه را پوشاند. رجوع به سینه بند شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ/ دِ)
کسی که در عزا و مصیبت بر سینۀ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دستۀ مخصوص با دست بر سینۀ برهنۀ خود زند (بعلامت سوگواری). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
رجوع به سیاه سار و سیه سر شود
لغت نامه دهخدا
(سیا سَ)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
آنکه سینۀ خود را میشوید. (ناظم الاطباء) ، پاک کننده سینه. تهی سازندۀ سینه و در بیت زیر مجازاً برون کننده از دل. دل از مهر کسی پاک کننده:
به قلب اندرون روسی کینه جوی
زمهر سکندر شده سینه شوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از قوی و توانا. (آنندراج). قوی. زورآور. گردنکش پرزور. مغرور بقوت خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بی آبرو، رسوا، بی عزت، (ناظم الاطباء)، روسیاه، شرمنده:
با اینکه از او سیاه رویم
هم هندوک سیاه اویم،
نظامی،
رجوع به سیاه روی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دهی است از دهستان فریم بخش مرکزی شهرستان ساری در 6 هزارگزی جنوب خاوری کهنه ده دشت با 170 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آزردگی. رنج. جفا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
کینه خواه. (ناظم الاطباء). کینه جوینده. انتقام جو. انتقام کشنده. خونخواه. کینه جوی:
بفرمود تا پیش او آمدند
همه با دلی کینه جو آمدند.
فردوسی.
و رجوع به کینه جوی شود
لغت نامه دهخدا
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
آن که در ایام عزاداری در جزو دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ لغت هوشیار
یا سینه کش آفتاب. رو به آفتاب در معرض آفتاب. یا سینه کش کوه. شیب تند و تیز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سینه کش
تصویر سینه کش
((~. کِ))
جای هموار و معمولاً شیب دار
سینه کش آفتاب: رو به آفتاب، در معرض آفتاب
سینه کش کوه: شیب تند و تیز کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه سر
تصویر سیاه سر
((سَ))
آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
((~. زَ))
آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) در دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه رو
تصویر سیاه رو
کنایه از بی آبرو
فرهنگ فارسی معین
پهلو، دامنه، دامنه کوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاقد، کینه ور، کینه خواه، کینه توز، کینه ورز
متضاد: نیکدلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جان گداز، بسیاردردناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیه رو، گناه کار، بزه کار، شرمنده، خجل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشت سینه ی پرنده ی اهلی، روی سینه
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان بند، سینه بند
فرهنگ گویش مازندرانی