آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
کسی که در عزا و مصیبت بر سینۀ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دستۀ مخصوص با دست بر سینۀ برهنۀ خود زند (بعلامت سوگواری). (فرهنگ فارسی معین)
کسی که در عزا و مصیبت بر سینۀ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دستۀ مخصوص با دست بر سینۀ برهنۀ خود زند (بعلامت سوگواری). (فرهنگ فارسی معین)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
آنکه سینۀ خود را میشوید. (ناظم الاطباء) ، پاک کننده سینه. تهی سازندۀ سینه و در بیت زیر مجازاً برون کننده از دل. دل از مهر کسی پاک کننده: به قلب اندرون روسی کینه جوی زمهر سکندر شده سینه شوی. نظامی
آنکه سینۀ خود را میشوید. (ناظم الاطباء) ، پاک کننده سینه. تهی سازندۀ سینه و در بیت زیر مجازاً برون کننده از دل. دل از مهر کسی پاک کننده: به قلب اندرون روسی کینه جوی زمهر سکندر شده سینه شوی. نظامی
دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان اجارودبخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 220 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کینه خواه. (ناظم الاطباء). کینه جوینده. انتقام جو. انتقام کشنده. خونخواه. کینه جوی: بفرمود تا پیش او آمدند همه با دلی کینه جو آمدند. فردوسی. و رجوع به کینه جوی شود
کینه خواه. (ناظم الاطباء). کینه جوینده. انتقام جو. انتقام کشنده. خونخواه. کینه جوی: بفرمود تا پیش او آمدند همه با دلی کینه جو آمدند. فردوسی. و رجوع به کینه جوی شود